یكى از روزها كه خاك ها را به دنبال شقایق هاى پنهان، مى كاویدیم، در اطراف ارتفاع 112 فكه، به پیكر چند شهید برخوردیم كه همه شان آرام و زیبا برروى برانكارد خوابیده و شهد شهادت نوشیده بودند. یكى از آنان لباس سبز و زیباى «سپاه» بر تن داشت و با اینكه بیش از ده سال از شهادتش مى گذشت، ولى رنگ سبز لباس او همچنان زیبا و تمیز خود نمایى مى كرد.
شروع كردیم به جستجو میان پیكر شهدا بلكه پلاك و یا كارت شناسایى از آنها بیابیم. دگمه هاى لباس سپاه او را كه باز كردیم، متوجه یك گلوله عمل نكرده خمپاره 60 میلیمترى شدیم كه مستقیم بر روى بدن او اصابت كرده بود. گلوله خمپاره، كمر شهید و كف برانكارد را سوراج كرده و در زمین نیز فرو رفته بود.
با احتیاط تمام، گلوله خمپاره را از بدن او خارج كردیم و به كنارى نهادیم. یك آن برگشتم به هنگامه عملیات والفجر یك، بهار سال 62، زمانى كه او زخمى بوده و ذكر مى گفته، خمپاره اى بر بدن مجروحش فرود آمده و...